خوش بودن که به همین سادگــــی نیست!
کلی ماجرا دارد...
باید تو باشـــی و باران
روی مبل ِ کنار شومینه
جامهای شـــــراب و سیگار پشتِ سیگار
گرمای دستــــهای تو باشد
لبخندت...
و چشمان ِ من خیره به این همه زیبایــی...
انگار خوش بودن به همین سادگی ست!
گفتند
بـــــاد آورده را
بـــاد مـــی بـــرد،
امــــا
تـــو کـــه
بـــا پــای خـــودت آمــده بــودی ..

هر چند نمیدانم خوابهایت را با که شریک میشوی اما هنوز ، شریک تمام بیخوابیهای من، تویی ...
گوشهایم را می گیرم ...
چشم هایم را می بندم ...
و زبانم را گاز می گیرم ...
ولــــی ...
حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ...
چقـــدر دردنــــاک است ...
فــهــمــیــدن !
هیچکس، بر نیمکت پارک به تنهایی نمینشیند،
یا یار در بر است، یا یاد یار در سر...!
گاهی دلم می خواهد
... وحشیانه غرورت را
پاره کنم!
قلبت
را در مشتم بگیرم
و
بفشارم
.
تا حال مرا لحظه ایی بفهمی...!
روحم دیگر دانه نمیخورد
از دریچه قفسش
فقط به دور دستها ذل میزند
گوشش انگار کر شده
آبتنی هم نمیکند
ای وای ...نکند
مرا هم نشناسد.
جیره ی سیگارم را بدهید!
و تنهایم بگذارید !!!!
در من
تیمارستانی
قصد شورش دارد...
با اینکه ردِ پای بوسههایم را در تن ات
بهتر از کفِ دستم می شناسم
اما با این حال
تا به آغوش ات میآیم
گم میشوم!
خدا کند اینبار
مرا
از لابلای لبانت پیدا کنی....!!
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
چمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ
یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمــ
آری مسافــرمــ
تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ
کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ ..
بــے تابـــ نباش
کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد
مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشد
دیگـر رفتنــے نیستـــ ..
سیـب از درخت افتاد...
ستــاره از آسمـان...
تــو از دماغ فیــل...
من از پل صـراط...
گاهی فرقی نمیکند از کجا...
سرنوشت مشترکی ست...
ســـقــــوط...!!!
یکی بیاید
دست این خاطره ها را بگیرد
ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم ..
من گمان می کردم
رفتنت ممکن نیست ..
رفتنت ممکن شد
حال
باورش ممکن نیست ..
****************************** ********************